کُنج

کانون نویسندگان جوان

سه ساله شد

قلبم به درد اومد فهمیدم سه ساله این کلبه رو ایجاد کردم 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
ILYA محمد راد

دستنویس


اولین بار که مردم

 

کاری از دست نویس


سخت است که هم فرمانده باشی هم جنگاور وسط میدان. زخمی باشی یا عامل روحیه یگان. خسته باشی اما خداقوت بگویی. آری سخت است فراتر از آنچه که هستی تظاهر کنی. 
پس بگذارید اندکی خاطره بگویم نه از قرن پیش بلکه از ۲۱ قرن پیش.

 

 


در قلعه (رینگر) که از سمت شمال به واسطه کوه های بلند محافظت میشد و از شمال شرق جنگلی بزرگ و متراکم آن را پوشش میداد. حضور داشتم از من دعوت شده بود که با سپاهم در برابر لشکر دشمن خبیس و خون خوار ایستادگی کنم و این برای سپاه ۳ هزار نفره من کاری سخت دشوار است که برابر لشگری با ۱۰۰ هزار نیرو مقابله کنیم. 

بگذارید روشنتان کنم این داستان مرگ من. مرگ من به دست بدترین انسان ها. 

در مجلس فرماندهان بحثی ایجاد بود که دشمن از کجا می آید از جنگل متراکم و موازی جلگ رودخانه یا از میانه تنگه کوه. از هر طرف که می آمد حداقل سه روز راه داشت. 
اما مسئله کمین نیروهای رینگر بود که کجا باید باشد. وسط جنگل یا دره میان دو کوه بلند. 

در آخر نظر بر آن شد که نیمی از نیرو ها به جنگل بروند و نیمی به بالای شکاف. سرعت عمل مهم بود. ما باید قبل از دشمن می رسیدیم در غیر این رینگر خاکستر می شد. 

سه روز بعد به جنگل رسیدیم کمین کردیم مراتب استتار را به جا آوردیم طوری مخفی شدیم که خود جنگلهم مارا جنگل می دانست. 

درد داشتم از جنگ قبل که آن دختر خنجری به پهلویم زد درد داشتم. 

بالای سروی بلند از درد به خود مچاله بودم. ولی درد نباید چیره می شد وگرنه نه تنها خودم بلکه نیروهایم زیر پای دشمن خاک می شدند. 

نیم روز به همین مموال گذشت. صدای سربازان افسار کسیخته و وحشی از دور شنیده میشد. شعار جنگ می دادند و به خون تشنه بودند. 

آرام ماندیم و در کمین مردیم. آری ماننده مردگان بی تحرک. گذاشتیم از میان ما رد شوند و خیالشان از نبود ما راحت باشد. قصد استراحت کردند. چادر زدند و مستقر شدند. سلاح بر زمین گذاشتند. خوردند و نوشیدند. 

و آن لحظه بود که مردگان بیدار شدند. بر سرشان تاختیم نفر به نفرشان را تیغ گذر کردیم و تیر های رها شده از کمانمان را در گوشت مهمان کردیم. این اول ماجرا بود. سپاهیان وفادار من یک به ده بودند. هر نفرشان ده نفر مقابل خود داشت این جنگ سخت بود و  دشوار. 
تاصبح جنگیدیم و پیروز شدیم. اما قافل از آنکه رینگر در محاصره است. 

آری برادر خائن من راه شکاف را باز کرد و خودش بر رینگر تاخت. 
من خسته بودم و بقیه خسته تر. خوشحالیمان روی لبمان مرد و عمرش از پشه هم کمتر بود. 

گردنم گرم شد همراه با کمی درد دست به گرنم انداختم دیدم که دستم و تنم از من فاصله دارد اما سرم چند قدمی دور تر روی زمین است. ترسیدم و فهمیدم که مرا کشتند. همانانی که برایم جنگیدند. وفادارانم مرا کشتند. 

میدیدم که سرم را به کیسه کردند تا پیشکش برادم کنند. 


خون من آرام نمی گیرد.

 

دستنویس

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
ILYA محمد راد

دلیل برای زندگی

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
ILYA محمد راد

زخمی قسمت 5

قسمت پنجم

صبح روز بعد انجمن

سمانه_ آقا عباس یه لحظه میشه بیاید

عباس که در حال مرتب کردن کتاب های کتاب خانه بود سرش را برگردانند و جواب داد: بله بفرما؟

_کار مهمی داشتم 

_سر تا پا گوشم

آب دهنم رو غورت دادم و سرم رو پایین انداختم : من قبلا با یه نفری  دوس بودم بعد به هر دلیلی ولم کرد. حالا برگشته میگه که منو می خواد

عباس یهو داد زد

_خر نشی دختر،ببخشید . وی خام حرفاش نشی

_نه بحث این نیست .

_په چیه

_ تحدید کرده اگه برنگردم همه عکس و فیلمای اون موقع رو پخش کنه.

عباس سرش رو با سرعت به سمت راست حرکت داد و هم زمان گفت:

_گه خورده بی شرف

_ منم همینو میگم . اون می خوره

_ حالا مگه عکس مکس چی براش فرستادی خیلی ناجوره

_اره خیلی.

_لختی پختی؟

سرمو از خجالت پایین انداختم : اره

 خوب غصه نخور درستش می کنم. بذار یه فکری به حالش می کنم امشب بهت خبر میدم آنلاین باش.

پژمورده تر از همیشه را افتادم سمت خونه. بارون قشنگی میومد که حال عجیبی بهم میداد. اگر یه ذره دلم می خواست که پیش افشین برگردم با این کارش دیگه هیچ وقت.  رسیدم خونه و بعد خوردن شام رفتم سراغ گوشیم

 

 

چت تلگرام با عباس

آ.نی فروش

سلام

_سلام خوب هستید

خوبم

_ خداروشکر

چاخ سلامتی بسه برم سر اصل مطلب

  • مرتیکه پرو بهش احترامم میزاری شاکیه چرا اینجوریه اه

_بله بفرمایید

خوب ببین دختر اول مطمئن شو که عکسارو داره بهش بگو اگر راست میگی چنتاشو بفرست. دوم اگر داشت که به من بگو اگر نداشت که دیگه هیچی . خدافظ

  • الان چی شد مثلا فکر کرد. البته راستم میگه شاید بلوف باشه اصلا عکس تو کار نباشه J

_ممنون خدافظ

  • رفتم سراغ پروفایل افشین از بلاکی درش اوردم که دیدم خداروشکر آنلاینه دستم می لرزید بهش پیام بدم قدرتمو جمع کردم و نوشم : سلام آشغال عوضی که لیاقت همین سلامم نداری.
  • تا اومدم ویرایشش کنم که دیدم جفت تیکه خورد و گفتم هرچه بادا باد.

_سلام خانوم خانوما کجا بودی عشق وحشی من

ببند دهنتو

_ عه این چه وضع صحبته با آقاییت

شروین میشه ببندی.

_ چشم. بستم

یه کلمه می پرسم جوابمو میدی. عکسای منو داری اگه داری برام بفرست در این صورت قبول می کنم که دوباره با هم باشی

_ :)

بگو

_:)

بنال عه

   J_ خودت گفتی دهنمو. ببندم

حالا بازش کن

_چشششششششم. بله دارم خوبشم دارم.

خوب بفرست

_ باشه

  • فرستاد بدم فرستاد. عکسای لختیم . حتی  عکسایی که خودمم از دیدنشون شرم داشتم

_ حالا وقتشه با هم باشیم

باشه فکرامو بکنم حتما

  • گوشیمو خاموش کردم و پرتش کردم کنج تخت. اشک  بود که بی اختیار سرازیر می شد.  
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
ILYA محمد راد

وردم (world)درست شد از این به بعد می چسبم به نویسندگی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
ILYA محمد راد

رفقا حلال کنید

سفر کربلا در پیش است 

۲ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
ILYA محمد راد

سلام شاه عشق

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
ILYA محمد راد

زندگی خیلی جالبه

دلم می خواد براتون بنویسم وقت ندارم 

داستان بنویسم گرفتاری دارم 

نمونش یک هفته جون کندیم حسن عباسی رو دعوت کردیم هیئت ولی دستگیرش کردن کلا همه چی بهم خورد 

براتون از متاهلی بگم و بدونید چه دنیایی جالبیه خوب مجردید و این مسائل خیلی شخصیه 

خلاصه کارم شده بیام هیی مطلب بخونم نظر بدم 

ولی خوش میگذره 

به من داره خوش میگذره شما رو نمی دونم 

سعی کنید تو بدترین روزای زندگیتون خوش بگذرونید 

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
ILYA محمد راد

اینو گوش کنید حال کنید

 

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
ILYA محمد راد

چاوشی خوانی

حاجیان از حرم امن خدا آمده‌اند
شادمان در وطن از سعی و صفا آمده‌اند
رفته بودند سوی مشعر و میقات و حریم
خرم از رکن و منی سوی وطن آمده‌اند
روز عید عرفه خوانده دعا در عرفات
شاد و مسرور همه سوی وطن آمده‌اند
بار الها بکن این حج و زیارات قبول
سعی مشکور که با حج بجا آمده‌اند
شکر بسیار خدا را که به ایران عزیز
حاجیان از حرم امن خدا آمده‌اند

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
ILYA محمد راد

زخمی قسمت چهارم

قسمت چهارم

حالا همه فهمیده بودن که هرکسی یه دردی داره ولی درد بعضیا عجیب دردناکه.

سمانه:#

از این انجمن کوفتی چیزی دست گیرم نمی شد ولی خدایی موتور سواریش حال داد. دلم می خواست برگشتن با عباس باشم ترک موتور. ولی خوب فکر کنم یه ذره شعور داشتم که چیزی بهش نگم.

سوار ون شدیم که برگردیم. عباسم رفت. داستان عجیبی داشت. خیلی عجیب. یعنی زیادی عجیب بود خدایش.

 

روز بعد اتاق سمانه

گیووو گیوووو گیووو

یه نگاه به گوشیم انداختم یه شماره ناشناس که خیلی برام آشنا بود. خیلی که چه عرض کنم زیادی. خود نامردش بود. افشین.

گوشی رو برداشتم و جوابشو دادم

_ سلام سمانه میدونی چیه من ازت معذرت می خوام میشه باز باهم باشیم بخدا من دوست دارم غلط کردم که رفتم.

_ خفففففف شو هیچی نگو. تو منو تا لب مرگ بردی اگه برات مهم بودم همون موقع میومدی بهم یه سر میزدی نه این که نگام نکنی. گمشو دفعه بعد شمارتو روی گوشیم ببینم میدونم چه بلاییی سرت بیارم.

گوشی رو قطع کردم و یه دل سیر اشک ریختم. که ایییییییی خدا چرا من انقدر بدبختم. این احمق فکر کرده با اون همه عوضی بازیی که سر من در اورد می تونه برگرده کور خونده.

بعد از ظهر انجمن اومید

رفتم پیش نوید و قضیه رو باهاش در میون گذاشتم که شاید یه راهی بذاره جلوم چون واقعا داشتم دو دل می شدم.

_ ببین سمانه این راهی که رفتی کلا غلط بوده کاری ندارم چکار کردی ولی اشتباه کردی. حالا پسره رفته دورشو زده دیده بازم کسی مثل تو نیست که هم عاشقش باشه هم پولدار  به خاطر این برگشته. چون اگر دوست داشت حتی یه ذره. دوست داشته باشه نه این که دلسوزی کنه برات نه.  بگه اخ دختره داشت می مرد. نه به خاطر تو تو خودشو به سختی بندازه به خاطر تو خودشو فدا کنه به خاطر تو. وقتی یکی رو دوس داری به خاطرش همه کاری میکنی. مثل تو که از جونت گذشتی. البته شاید مال تو از سر احساسات بود. ولی یه مرد از سر عقل خودشو فدای عشقش میکنه با این که میدونه شاید خیلی چیزاشو از دست بده ولی برای داشتن اون یه نفر همه چیزشو میده. حالا افشین چقدر واسه تو فدا کاری کرد.

_ هیچی، هیچی

_ پس دلتو اصلا بهش خوش نکن. اونی که دوست داره یه بار یه جوری میاد سراغت که خودتم نفهمی از کجا اومده. مغرور باش خودتو بالا بگیر پسرا بیشتر دنبال دخترای دست نیافتنین. حالا این چیزی بود که به ذهن من میرسید تا برات بگم. همین.

_ خیلی ممنون فقط دلم می خواست آرامش بگیرم

آخر شب همون اتاق تاریک

دوباره گوشیم زنگ خورد. بازم خود بی شرفش بود. جواب ندادم. پیام داد.

_ سلام

_ مرض مگه نگفتم زنگ نزن

_ اوه چه خشن

_ خفه شو

_ یادته چه عکسای قشنگی با هم داشتیم. چه عکسای نایسی برام می فرستادی. اونا هنوز دست منه ها. پس مثل یه دختر خوب برگرد نزار کار به جای باریک برسه.

_ برو  بمیر عوضی.

دیگه جوابشو ندادم هرچی فرستاد هرچی گفت جوابشو ندادم. می دونستم چه غلطی کردم چه عکسا و فیلمایی دستش دارم. پس وضعیت خطر ناکی بود و این فکر و خیال و این عذاب بود که خواب از چشمام برده بود.

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
ILYA محمد راد

زخمی قسمت 3

زخمی قسمت سوم

جمع یکی یکی خودشان را معرفی کردند.

تا نوبت به سمانه رسید.عباس خوب گوش می داد و می نوشت. این کارها برای همه عجیب بود. چه نوشتی دارد مگر این حرف ها.

عباس_ خوب جالب بود بلاخره هر کسی یه جوریه دیگه. اما من. بگم براتون یا می خواید برگردیم.

جمع یک نگاهی به هم انداختند و : بگو مشتاقیم

_ برمیگرده به حدود 6 سال پیش. یعنی اول اول داستان. من یه پسر شر خلاف بودم. تک محل. از اونایی که هرجا بره شر و شورم با خودش می بره. از پول و مال چیزی کم نداشتم. از دخترم چیزی کم نبود. به خاطر پولم خیلیا بودن که برام جون بدن. ولی اونی که من می خواستم نبود. یه مدتی افتادم زندان.

یکی از جمع پرسید: به چه جرمی

_ بماند. به یه جرمی. تومدت زندان با یه پیر مردی آشنا شدم که به خاطر چند ملیون گیر بود. خدا میدونه که چقدر مرد خوبی بود. به بابام زنگ زدم تا بدهیش رو بده و آزاد بشه. همونم شد. آزادش کردن. بهش قول دادم بیام بیرون سمت خلاف نرم. خلاصه توی سه مال خیلی جور شدیم باهم بعد رفتن حاجی منم یه چهار ماهی بودم تو حبس ولی خوب بهمون سر میزدن تا آزاد شدیم.

رفتم بیرون بعد یع مدتی سراغ آدرسش رو گرفتم و پیداش کردم اون موقع نوزده سالم بود. خلاصه به خونه که رسیدم و دخترشو دیدم چشمم دخترشو گرفت. خودم جلو چشمش خوب کردم. یعنی به خاطر اون خودمو خوب کردم. شد یه دسته گل آقا. اما قضیه این بود که دختر قصه ما هم نشون کرده داره همین که هیچ علاقه ای به ما نداره. داستان رو کوتاه کنم. حاجی مرد. من موندم و مادر و دختر. بعد یه مدت رفتم خواستگاری ولی خوب گفتم که نشون داشت. عشق دیگه کسی وا نمیده حالا چه پول و ثروت باشه چه مقام و منسب.

منم قاطی کردم و رفتم سراغ پسره ببینم این کیه که از من سر تره و دل این دخترو برده.

دیدمش از همه نظر سر بود. دیدمش لبم باز نشد. اصلا. همه جوره خوب بود. نه از این پسر مثبت بی جنما نه از این خوبای خاکیش. قولی ازش گرفتم. گفتم زنت بشه بخدا کاری باش ندارم ولی خدای نکرده بفهمم زندگی داره بهش سخت میگذره روزگارتو سیاه می کنم. چند وقت یه بار پیگر بودم. تا این که پسره رفت. نه از اون رفتنا ها نه از اون خوباش. بنده خدا نظامی بود. ماموریت خارج از کشور  بود که شهیدش کردن. جنازشم نیومد. منم بعد یک سال  رفتم سراغ دختره. گفتم می خوامت. شرط گذاشت. بشم محمد براش. گفت باشه البته با کلی اصرار. گفت تو باش ولی مثل محمد باش. خلاصه از این بپرس از اون بپرس که محمد کی بود چی بود. فهمیدم خیلی پاک بود. بخواستم مثل اون باشم باید کلا می کوبیدم از نو می ساختم.

_ کوبیدی

کوبیدم اونم چه کوبیدنی. خلاصه اخلاقم شد مثل این بچه های خاکی ولی خوب حرف زدنم چیزی نشد که اون می خواست. خلاصه مام یه سری رفتیم پلو داعش یه یادگاری ازشون گرفتیم رو صورتمون و برگشتیم. بعد قرار شد دیگه عروسی کنیم یه چند وقتی از عقدمون می گذشت. حاج خانوم ما خیلی محمد رو دوس داشت دلش با ما نبود. یعنی پیش اون خدا بیامرز گیر کرده بود.

اونم عمرشو داد به شما.

آه همه بلند شده. همه کپ کردن. همه حاج و واج مونده بودن خوب چرا چی شد.

_چی شد چرا؟...

حاج خانوم ما از داغ رفت از داغ دل محمد. شنیدید مگین عشقم تو نباشی می میرم من اینو دیدم دیدم وقتی همه کسش رفت اونم رفت. یک سال و چهار ماه بعد عزیزدلش رفت.  اها الان می گید من کجام شبیه شماست من که خودکشی نکردم. نه من خودکشی نکردم. من رفتم که بکشنم. 17 ماه بکوب تو جبهه بودم بدون این که یه روز برگردم خونه به اومید این که خدا جونمو بگیره ولی دیدم هنوز مونده لایق شهادت بشم.تو این چند ماه یادگاری زیاد برام موند. خلاصه سه سالی گذشت که خودمو پیدا کنم و  بدونم کیم چیم. الانم خدمت شما دوستان. من اومدم بگم دنیا دو روزه ولی این دو روز رو تو شروع نمی کنی که تمومش کنی پس مرد باش تا آخرش برو نذار زندگی برات جهنم شه. چون زندگی که جهنم باشه آخرتشم جهنمه

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
ILYA محمد راد

حذف چهارتا صفر

خوب نمی دونم با خودتون چه فکری می کنید که اخ جون چهارتا صفر می خوان بردارن یا ای تو روحشون چهارتا صفر می خوان بردارن

 

 

نه در اصل اینه که دولت گند زده اونم گندی که توی قرن بی سابقست. بعد برای لاپوشونیش مجبوره چشم مردم رو کور کنه مثل جنسی که به جای 100 هزار میدن 99 هزار تا ما فکر کنیم ارزونه اونم همینه هیچ فرقی نداره. 

 

من فقط می دونم چهارتا صفر کم بشه از این به بعد بستنی هزاز تومنی رو باید بخریم ده هزار. اها شاید بگی مگه میشه. ولی وقتی چهارتا صفر کم بشه 10000ریال میشه 1 ریال و ارزش 10 ریال میشه همون دره هزار تومن الان چرا نشه خخخخخخ

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
ILYA محمد راد

می بینم که نظر نمی گذارید. الان خودتون بگید با چی بزنمتون :(

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
ILYA محمد راد

بخت مجرد ها

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
ILYA محمد راد