از اونجایی که کلا آدم شاد و به قولی سر خوشیم.

پس همیشه لبخند روی لبمه


یه روز مزخرف 

صبحش که همه خانواده مریض بودن و من باید کاراشون رو می کردم

رفتم دکتر که نسخه برادرم که ناقص بود رو تکمیل کنم.

وقتی روی صندلی انتظار نشستم. شروع کردم به ور رفتن با گوشی نوکیام.

سرمو بالا اوردم. تو فاصله چهار یا پنج متری. یه دختر شال بنفش با موهای روشن روبروم نشته.

بهم نگاه می کرد مثل کسایی که آدم ندیده.

احتمال دادم که داره بالای سرمو نگاه می کنه.

بالا سرمو نگاه کردم چیزی نبود.

وقتی به دختره نگاه کردم دیدم دوباره خیره به منه. 

یه نگاه به خودم کردم. 

ریش: نامرت و بلند

مو: نامرتب و بلند

لباس: شلوار + کاپشن+ دمپایی بدون جوراب

خخخخخخ یعنی داغون بودن

حدس زدم به خاطر داغنیم.

به قیافش نمی خورد از قیافم خوشش اومده یا از رفتارم.

کاری نداریم بلند شدم رفتم پیش دکتر و اودم که برم بیرون. 

هنوز بهم خیره بود. 

این فقط یاعث می شد من سرم بره تو کاشی های کف

را افتادم سمت موتور

آییییی بابام هیی 

دنبالمه

برگشیم بهش یه چیزی بگم که راهشو کج کرد.

نفس راحتی کشیدم.

به قول بعضی از رفقا. پشمالو شده آلو.

انگاری اونم پشمای مارو نمی دید آلوشو می دید.