دلم می خواد براتون بنویسم وقت ندارم 

داستان بنویسم گرفتاری دارم 

نمونش یک هفته جون کندیم حسن عباسی رو دعوت کردیم هیئت ولی دستگیرش کردن کلا همه چی بهم خورد 

براتون از متاهلی بگم و بدونید چه دنیایی جالبیه خوب مجردید و این مسائل خیلی شخصیه 

خلاصه کارم شده بیام هیی مطلب بخونم نظر بدم 

ولی خوش میگذره 

به من داره خوش میگذره شما رو نمی دونم 

سعی کنید تو بدترین روزای زندگیتون خوش بگذرونید