دلم می خواد براتون بنویسم وقت ندارم
داستان بنویسم گرفتاری دارم
نمونش یک هفته جون کندیم حسن عباسی رو دعوت کردیم هیئت ولی دستگیرش کردن کلا همه چی بهم خورد
براتون از متاهلی بگم و بدونید چه دنیایی جالبیه خوب مجردید و این مسائل خیلی شخصیه
خلاصه کارم شده بیام هیی مطلب بخونم نظر بدم
ولی خوش میگذره
به من داره خوش میگذره شما رو نمی دونم
سعی کنید تو بدترین روزای زندگیتون خوش بگذرونید
قسمت چهارم
حالا همه فهمیده بودن که هرکسی یه دردی داره ولی درد بعضیا عجیب دردناکه.
سمانه:#
از این انجمن کوفتی چیزی دست گیرم نمی شد ولی خدایی موتور سواریش حال داد. دلم می خواست برگشتن با عباس باشم ترک موتور. ولی خوب فکر کنم یه ذره شعور داشتم که چیزی بهش نگم.
سوار ون شدیم که برگردیم. عباسم رفت. داستان عجیبی داشت. خیلی عجیب. یعنی زیادی عجیب بود خدایش.
روز بعد اتاق سمانه
گیووو گیوووو گیووو
یه نگاه به گوشیم انداختم یه شماره ناشناس که خیلی برام آشنا بود. خیلی که چه عرض کنم زیادی. خود نامردش بود. افشین.
گوشی رو برداشتم و جوابشو دادم
_ سلام سمانه میدونی چیه من ازت معذرت می خوام میشه باز باهم باشیم بخدا من دوست دارم غلط کردم که رفتم.
_ خفففففف شو هیچی نگو. تو منو تا لب مرگ بردی اگه برات مهم بودم همون موقع میومدی بهم یه سر میزدی نه این که نگام نکنی. گمشو دفعه بعد شمارتو روی گوشیم ببینم میدونم چه بلاییی سرت بیارم.
گوشی رو قطع کردم و یه دل سیر اشک ریختم. که ایییییییی خدا چرا من انقدر بدبختم. این احمق فکر کرده با اون همه عوضی بازیی که سر من در اورد می تونه برگرده کور خونده.
بعد از ظهر انجمن اومید
رفتم پیش نوید و قضیه رو باهاش در میون گذاشتم که شاید یه راهی بذاره جلوم چون واقعا داشتم دو دل می شدم.
_ ببین سمانه این راهی که رفتی کلا غلط بوده کاری ندارم چکار کردی ولی اشتباه کردی. حالا پسره رفته دورشو زده دیده بازم کسی مثل تو نیست که هم عاشقش باشه هم پولدار به خاطر این برگشته. چون اگر دوست داشت حتی یه ذره. دوست داشته باشه نه این که دلسوزی کنه برات نه. بگه اخ دختره داشت می مرد. نه به خاطر تو تو خودشو به سختی بندازه به خاطر تو خودشو فدا کنه به خاطر تو. وقتی یکی رو دوس داری به خاطرش همه کاری میکنی. مثل تو که از جونت گذشتی. البته شاید مال تو از سر احساسات بود. ولی یه مرد از سر عقل خودشو فدای عشقش میکنه با این که میدونه شاید خیلی چیزاشو از دست بده ولی برای داشتن اون یه نفر همه چیزشو میده. حالا افشین چقدر واسه تو فدا کاری کرد.
_ هیچی، هیچی
_ پس دلتو اصلا بهش خوش نکن. اونی که دوست داره یه بار یه جوری میاد سراغت که خودتم نفهمی از کجا اومده. مغرور باش خودتو بالا بگیر پسرا بیشتر دنبال دخترای دست نیافتنین. حالا این چیزی بود که به ذهن من میرسید تا برات بگم. همین.
_ خیلی ممنون فقط دلم می خواست آرامش بگیرم
آخر شب همون اتاق تاریک
دوباره گوشیم زنگ خورد. بازم خود بی شرفش بود. جواب ندادم. پیام داد.
_ سلام
_ مرض مگه نگفتم زنگ نزن
_ اوه چه خشن
_ خفه شو
_ یادته چه عکسای قشنگی با هم داشتیم. چه عکسای نایسی برام می فرستادی. اونا هنوز دست منه ها. پس مثل یه دختر خوب برگرد نزار کار به جای باریک برسه.
_ برو بمیر عوضی.
دیگه جوابشو ندادم هرچی فرستاد هرچی گفت جوابشو ندادم. می دونستم چه غلطی کردم چه عکسا و فیلمایی دستش دارم. پس وضعیت خطر ناکی بود و این فکر و خیال و این عذاب بود که خواب از چشمام برده بود.
زخمی قسمت سوم
جمع یکی یکی خودشان را معرفی کردند.
تا نوبت به سمانه رسید.عباس خوب گوش می داد و می نوشت. این کارها برای همه عجیب بود. چه نوشتی دارد مگر این حرف ها.
عباس_ خوب جالب بود بلاخره هر کسی یه جوریه دیگه. اما من. بگم براتون یا می خواید برگردیم.
جمع یک نگاهی به هم انداختند و : بگو مشتاقیم
_ برمیگرده به حدود 6 سال پیش. یعنی اول اول داستان. من یه پسر شر خلاف بودم. تک محل. از اونایی که هرجا بره شر و شورم با خودش می بره. از پول و مال چیزی کم نداشتم. از دخترم چیزی کم نبود. به خاطر پولم خیلیا بودن که برام جون بدن. ولی اونی که من می خواستم نبود. یه مدتی افتادم زندان.
یکی از جمع پرسید: به چه جرمی
_ بماند. به یه جرمی. تومدت زندان با یه پیر مردی آشنا شدم که به خاطر چند ملیون گیر بود. خدا میدونه که چقدر مرد خوبی بود. به بابام زنگ زدم تا بدهیش رو بده و آزاد بشه. همونم شد. آزادش کردن. بهش قول دادم بیام بیرون سمت خلاف نرم. خلاصه توی سه مال خیلی جور شدیم باهم بعد رفتن حاجی منم یه چهار ماهی بودم تو حبس ولی خوب بهمون سر میزدن تا آزاد شدیم.
رفتم بیرون بعد یع مدتی سراغ آدرسش رو گرفتم و پیداش کردم اون موقع نوزده سالم بود. خلاصه به خونه که رسیدم و دخترشو دیدم چشمم دخترشو گرفت. خودم جلو چشمش خوب کردم. یعنی به خاطر اون خودمو خوب کردم. شد یه دسته گل آقا. اما قضیه این بود که دختر قصه ما هم نشون کرده داره همین که هیچ علاقه ای به ما نداره. داستان رو کوتاه کنم. حاجی مرد. من موندم و مادر و دختر. بعد یه مدت رفتم خواستگاری ولی خوب گفتم که نشون داشت. عشق دیگه کسی وا نمیده حالا چه پول و ثروت باشه چه مقام و منسب.
منم قاطی کردم و رفتم سراغ پسره ببینم این کیه که از من سر تره و دل این دخترو برده.
دیدمش از همه نظر سر بود. دیدمش لبم باز نشد. اصلا. همه جوره خوب بود. نه از این پسر مثبت بی جنما نه از این خوبای خاکیش. قولی ازش گرفتم. گفتم زنت بشه بخدا کاری باش ندارم ولی خدای نکرده بفهمم زندگی داره بهش سخت میگذره روزگارتو سیاه می کنم. چند وقت یه بار پیگر بودم. تا این که پسره رفت. نه از اون رفتنا ها نه از اون خوباش. بنده خدا نظامی بود. ماموریت خارج از کشور بود که شهیدش کردن. جنازشم نیومد. منم بعد یک سال رفتم سراغ دختره. گفتم می خوامت. شرط گذاشت. بشم محمد براش. گفت باشه البته با کلی اصرار. گفت تو باش ولی مثل محمد باش. خلاصه از این بپرس از اون بپرس که محمد کی بود چی بود. فهمیدم خیلی پاک بود. بخواستم مثل اون باشم باید کلا می کوبیدم از نو می ساختم.
_ کوبیدی
کوبیدم اونم چه کوبیدنی. خلاصه اخلاقم شد مثل این بچه های خاکی ولی خوب حرف زدنم چیزی نشد که اون می خواست. خلاصه مام یه سری رفتیم پلو داعش یه یادگاری ازشون گرفتیم رو صورتمون و برگشتیم. بعد قرار شد دیگه عروسی کنیم یه چند وقتی از عقدمون می گذشت. حاج خانوم ما خیلی محمد رو دوس داشت دلش با ما نبود. یعنی پیش اون خدا بیامرز گیر کرده بود.
اونم عمرشو داد به شما.
آه همه بلند شده. همه کپ کردن. همه حاج و واج مونده بودن خوب چرا چی شد.
_چی شد چرا؟...
حاج خانوم ما از داغ رفت از داغ دل محمد. شنیدید مگین عشقم تو نباشی می میرم من اینو دیدم دیدم وقتی همه کسش رفت اونم رفت. یک سال و چهار ماه بعد عزیزدلش رفت. اها الان می گید من کجام شبیه شماست من که خودکشی نکردم. نه من خودکشی نکردم. من رفتم که بکشنم. 17 ماه بکوب تو جبهه بودم بدون این که یه روز برگردم خونه به اومید این که خدا جونمو بگیره ولی دیدم هنوز مونده لایق شهادت بشم.تو این چند ماه یادگاری زیاد برام موند. خلاصه سه سالی گذشت که خودمو پیدا کنم و بدونم کیم چیم. الانم خدمت شما دوستان. من اومدم بگم دنیا دو روزه ولی این دو روز رو تو شروع نمی کنی که تمومش کنی پس مرد باش تا آخرش برو نذار زندگی برات جهنم شه. چون زندگی که جهنم باشه آخرتشم جهنمه
خوب نمی دونم با خودتون چه فکری می کنید که اخ جون چهارتا صفر می خوان بردارن یا ای تو روحشون چهارتا صفر می خوان بردارن
نه در اصل اینه که دولت گند زده اونم گندی که توی قرن بی سابقست. بعد برای لاپوشونیش مجبوره چشم مردم رو کور کنه مثل جنسی که به جای 100 هزار میدن 99 هزار تا ما فکر کنیم ارزونه اونم همینه هیچ فرقی نداره.
من فقط می دونم چهارتا صفر کم بشه از این به بعد بستنی هزاز تومنی رو باید بخریم ده هزار. اها شاید بگی مگه میشه. ولی وقتی چهارتا صفر کم بشه 10000ریال میشه 1 ریال و ارزش 10 ریال میشه همون دره هزار تومن الان چرا نشه خخخخخخ