کُنج

کانون نویسندگان جوان

۱۳۹ مطلب توسط «ILYA محمد راد» ثبت شده است

نیمکتی که بهترین خاطره‌ها را برایم ساخت

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
ILYA محمد راد

سوسک

چند روز پیش قزوین بودیم.

رفته بودیم امام زاده حسین.

تو مسیر برگشت یه سوسک 10 سانتی از دیوار مردم داشت میومد پایین.

اول قصد کردم که بکشمش. 

ولی خوب یکم که فکر کردم.

با خودم گفتم این بدبخت که کاری نکرده هنوز.

ولش کن بذار راحت باشه.


بعضی ها هم مثل این سوسک هستن. باید بذاری راحت باشن. تا نه تو اذیت بشی نه اون

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
ILYA محمد راد

چرا غلط؟

غلط نوشتن برام آدت شده.

چرا؟

چون تو دوران راهنمایی معلم ادبیات ب شدت بی اعصاب و مزخرفی داشتیم. 

که منو از کلمات متنفر کرد. 

متنفر متنفر.

برای همین هیچ وقت سعی نکردم درست بنویسم. یا سعی کنم غلط نوشته رو اصلاح کنم مگر در موارد مهم.

الان دیگه غلط نوشتن برام عادت شده.

این که خواهر رو خاهر بنویسم. یا عبری رو ابری. 

همش یکیه. 

تو زبان آمیانه نیازی به حساسیت نیست.

و منم اصلا حساس نیتم.





نگید آلژی صحیح نوشتن دارید که باوم نمیشه

۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
ILYA محمد راد

تازگیا عاشق شدم

عاشق یه اسم ایلیا

آخه فهمیدم میشه همون علی ولی به ابری یا سریانی

یعنی یهودی ها به علی میگن ایلیا.

عاشق این اسم شدم.

خداروچه دیدیدی شاید اسم پسرم رو گذاشتم ایلیا.


من که کلی باهاش حال کردم شما چی؟

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
ILYA محمد راد

دل شکسته من

چند وقتیه به خاطر یه سری دلیل حالم خرابه 

بعد تو این حال خراب مزخرف من میرم فیلم درام نگاه می کنم 

هیچی دیگه افسرده شدم 

افسرده پریشون

من کلا آدم حسودی نیستم 

از حسادت نفرت دارم. 

تو این حال خراب و داغون افسوردگی 

متوجه حسادت یکی از رفیقام شدم.

خلاصه پوکیدم.

برای اولین بار به معنای واقعی خندم نمی اومد

نمی تونستم بخندم. 

اومدم یه کتاب تنز بحونم دیدم نمیشه

یا با خودم شوخی کنم 

اونم نشد. 

آخرش خیلی اتفاقی سریال شلوک هلمز افتاد دستم.

 حالمو عوض کرد. 

ولی هنوز یکمی داغونم 

۱۸ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
ILYA محمد راد

پشمالو نه آلو

از اونجایی که کلا آدم شاد و به قولی سر خوشیم.

پس همیشه لبخند روی لبمه


یه روز مزخرف 

صبحش که همه خانواده مریض بودن و من باید کاراشون رو می کردم

رفتم دکتر که نسخه برادرم که ناقص بود رو تکمیل کنم.

وقتی روی صندلی انتظار نشستم. شروع کردم به ور رفتن با گوشی نوکیام.

سرمو بالا اوردم. تو فاصله چهار یا پنج متری. یه دختر شال بنفش با موهای روشن روبروم نشته.

بهم نگاه می کرد مثل کسایی که آدم ندیده.

احتمال دادم که داره بالای سرمو نگاه می کنه.

بالا سرمو نگاه کردم چیزی نبود.

وقتی به دختره نگاه کردم دیدم دوباره خیره به منه. 

یه نگاه به خودم کردم. 

ریش: نامرت و بلند

مو: نامرتب و بلند

لباس: شلوار + کاپشن+ دمپایی بدون جوراب

خخخخخخ یعنی داغون بودن

حدس زدم به خاطر داغنیم.

به قیافش نمی خورد از قیافم خوشش اومده یا از رفتارم.

کاری نداریم بلند شدم رفتم پیش دکتر و اودم که برم بیرون. 

هنوز بهم خیره بود. 

این فقط یاعث می شد من سرم بره تو کاشی های کف

را افتادم سمت موتور

آییییی بابام هیی 

دنبالمه

برگشیم بهش یه چیزی بگم که راهشو کج کرد.

نفس راحتی کشیدم.

به قول بعضی از رفقا. پشمالو شده آلو.

انگاری اونم پشمای مارو نمی دید آلوشو می دید.

۵ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
ILYA محمد راد

فیلم بخت پریشان


بخت پریشان 

اولش دوست نداشتم نگاش کنم ولی بعد که یه کمو دیدم...

به معنای واقعی داغون شدم

چرا؟

این فیلم زندگی یه دختر سرطانی و پسر یه پا رو شرح میده

من اهل فیلم عاشقانه نیستم 

اصلا

بیشتر کمدی

ولی این فیلم 

دیونم کرد. 

انقدر که چندبار اشک من سنگ دل رو در آورد 

ههه یاد لاتاری خودمون افتادم

ولی چی بگم 

اخر فیلم دختره حالش خوب میشه 

ولی پسره. 

پسره مریزیش اود می کنه و می میره 

بعد میدونی بدی فیلم چیه 

وای خدا 

وقتی که با هم صحبت می کنن و در مورد جهان و خدا حرف می زنن

وقتی که فکر می کنن عدالتی وجود نداره 

وقتی عقیده ای به آخرت ندارن و در جهل می میرن 

ای کاش می شد صدای مهدی فاطمه را به جهان رساند. 

خیلی ها تشنه ندایش هستند.

یاعلی 



راستی حتما فیلم رو ببیند 

از دیبا مویز دانلود کنید 

لینک 

http://mydiba.one/%D8%AF%D8%A7%D9%86%D9%84%D9%88%D8%AF-%D8%AF%D9%88%D8%A8%D9%84%D9%87-%D9%81%D8%A7%D8%B1%D8%B3%DB%8C-%D9%81%DB%8C%D9%84%D9%85-%D8%A8%D8%AE%D8%AA-%D9%BE%D8%B1%DB%8C%D8%B4%D8%A7%D9%86-the-fault-in-our-sta/

۱۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
ILYA محمد راد

تعریف شما از یک پسر مذهبی چیست؟


۵ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
ILYA محمد راد

آیییییی کربلا رفته ها

درد داره این دل جامونده

۲ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
ILYA محمد راد

امروز برای اولین بار از خدا چهارتا دست خواستم

امروز ایستگاه صلواتی داشتیم. و برای پخش کردن شربت خیلی دلم می خواست چهارتا دست داشتم


۵ نظر موافقین ۹ مخالفین ۰
ILYA محمد راد

FATF چیست؟؟

واقعیت FATF به زبان ساده
به گزارش گروه رسانه های خبرگزاری تسنیم، حسن رضایی طی یادداشتی ئدر روزنامه وطن امروز نوشت: کاسب زرنگ، از یک سوراخ 2 بار گزیده نمی‌شود، بلکه اگر کهنه‌کارتر باشد، یک بار هم گزیده نمی‌شود! وقتی پای منافع عمومی در میان باشد اما ظاهر قضیه کمی برعکس می‌شود. مثلا می‌توان سال 82 تا 84 با اروپایی‌ها کلی مذاکره کرد و تعلیق تمام فعالیت‌های هسته‌ای یک ملت را پذیرفت و بعد هم که اروپایی‌ها به هیچ عهدشان وفا نکردند دوباره پلمب تاسیسات هسته‌ای را با دست خود باز کرد. در کتاب خاطرات خود هم نوشت: «متأسفانه، در مقابل اگر نگوییم هیچ، ایران مابه‌ازای بسیار اندکی دریافت کرد و بارها اقدامات اعتمادساز خود را افزایش داد و تنها در عوض آن، با قول‌های انجام نشده و درخواست‌های بیشتر روبه‌رو شد!» وقتی قرار نباشد از جیب شخصی خرج کرد، باز می‌توان در سال 92 ساز دیگری زد و گفت: «مذاکره با آمریکا راحت‌تر از مذاکره با اروپاست، چرا که اروپایی‌ها به دنبال آقا اجازه از آمریکا هستند. آمریکایی‌ها کدخدای ده هستند، با کدخدا بستن راحت‌تر است!»
بعد هم که شخص کدخدا زیر میز زد، باز به سال 82 بازگشت و مدعی شد: «برجام را می‌توان با اروپا ادامه داد!» در این نوع معامله، به نظر شما گام بعدی چیست؟ اگر از فرمول ابتدای این نوشته پیروی کنیم، گام بعدی باید اعتماد نکردن به اروپا باشد، به خصوص اینکه تیم مذاکره‌کننده فعلی همان تیم سال 82 است و مثلا در این مساله کهنه‌کار هم محسوب می‌شوند! متاسفانه اما وقتی پای منافع عمومی در میان باشد باز هم ظاهرا قضیه برعکس می‌شود، لذا کاسبان موردنظر باز هم به دنبال تکرار همان اشتباهات سال 82 می‌روند. که چه شود؟! که بتوانیم اعتماد اروپا را مجدد جلب کنیم. حالا راه‌حل چیست؟ اروپایی‌ها می‌گویند به مقررات FATF تمکین کنید تا ما مطمئن شویم شما از تروریست‌ها حمایت نمی‌کنید. - جان؟! ما از تروریست‌ها حمایت می‌کنیم؟ اعضای کومله و الاحواز که در اروپا ول می‌چرخند! منافقین هم که تمام کنفرانس‌های‌شان در دل پاریس برگزار می‌شود.
- نه! آنها که قبول نیست؛ دنیا درباره حمایت شما از تروریست‌ها نگران است نه حمایت اروپا و کدخدایش! -عجب؟! حالا تروریست‌های مورد حمایت ما کی هستند؟ -تمام افراد و نهادهایی که طبق قطعنامه 2231 (برجام) هنوز در لیست تحریم‌ها باقی مانده‌اند.- می‌شود نام ببرید؟ -بله! مثلا همین وزارت اطلاعات، وزارت دفاع، وزارت ارشاد، سپاه و خلاصه، 224 شخص، سازمان، شرکت، دانشگاه، بانک و... . - وای خدای من، ما کنار چقدر تروریست زندگی می‌کردیم و خبر نداشتیم! ممنون که نگران ما هستید! حالا سوال این است که اگر ایران با همین دست‌فرمان بخواهد FATF را بپذیرد، به انجام چه اقداماتی موظف خواهد شد؟ پاسخ ساده است: ایران موظف است از دادن هر نوع خدمات بانکی (ارزی) به این نهادها امتناع کند و به FATF اطمینان دهد که ارز وارد شده به کشور را در اختیار این سازمان‌ها و افراد قرار ندهد.
اگر FATF اطمینان حاصل کند که ایران از تعهدات خود در این زمینه تخلف کرده است، کشورهای اروپایی خود را برای همراهی با تحریم‌های آمریکا و وضع تحریم‌های جدید ضد ایران محق خواهند دانست. حالا رئیس FATF کیست؟! دستیار وزیر خزانه‌داری آمریکا و از چهره‌های نزدیک به ترامپ و نتانیاهو! منطق حامیان این طرح خیانت‌بار در داخل چیست؟ 1-دفاع از شفافیت 2-تسهیل ارتباطات بانکی. حامیان FATF معتقدند رفتن زیر بار این تعهد، قیمت دلار را هم پایین خواهد آورد. حالا چرا این ادعاها کذب است؟ بگذارید اول از دومی شروع کنیم! واقعیت این است که ترس بانک‌ها از مساله تحریم، خیلی بیشتر از مساله پولشویی و تامین مالی تروریسم است، به طوری که می‌توان گفت چنانچه روشن شود یک بانک تحریم‌های آمریکا را در هر زمینه‌ای نقض کرده است، زیان بسیار بیشتری از نقض مقررات پولشویی متحمل خواهد شد.
بر همین اساس، بانک‌ها در دوره زمانی سال‌های 2009 تا 2015، حدود 42 میلیارد دلار بابت مسائل تحریمی جریمه شده‌اند ولی برای موضوع مبارزه با پولشویی و تامین مالی تروریسم، بسیار کمتر از این مقدار جریمه شده‌اند، لذا ما حتی اگر تروریست بودن آن 224 نهاد و فرد ایرانی را هم بپذیریم تا شاید-تاکید می‌کنم، شاید!- روزی از لیست سیاه FATF خارج شویم، چون موانع تحریمی همچنان پابرجاست، هیچ تفاوتی در روابط بانکی ما با دنیا ایجاد نخواهد شد. اما مطلب دوم و ادعای شفافیت. مهم‌ترین حامیان FATF در مجلس، در حالی سنگ شفافیت را برای دفاع از این معاهده خیانت‌بار بر سینه می‌کوبند که خود از مهم‌ترین مخالفان طرح شفافیت آرای نمایندگان مجلس بوده و هستند. علی مطهری، نایب‌رئیس مجلس شورای اسلامی که همواره از شجاعت و حریت نمایندگان می‌گوید، در همین زمینه طی یادداشتی به دلایل خود برای مخالفت با شفافیت آرای نمایندگان در صحن مجلس اشاره کرده است.
مطهری می‌نویسد: «من با شفافیت حضور و غیاب‌ها و سفرهای نمایندگان و مانند اینها موافقم اما با شفافیت آرای آنها موافق نیستم، زیرا جامعه امروز ما هنوز رشد لازم را در این زمینه پیدا نکرده است. اگر آرای نمایندگان به طرح‌ها و لوایح اعلام عمومی شود، نماینده در حوزه انتخابیه خود مورد آزار و اذیت گروه‌های فشار قرار می‌گیرد یا به موجب نظارت استصوابی حق او در انتخابات بعدی ضایع می‌شود. به همین جهت ممکن است محذور واقع شود و رای واقعی خود را اعمال نکند، در حالی که نماینده باید در ابراز رای خود آزاد باشد، لذا اینجانب این طرح را امضا نکردم و به فوریت آن هم رای ندادم». فاطمه ذوالقدر، دیگر نماینده اصلاح‌طلب مجلس نیز در همین زمینه می‌گوید: «جزو موافقان این طرح بودم و امضا هم کردم اما مخالف افشای اسرار نمایندگان هستم؛ نباید این‌طور باشد که رای دادن درباره مطلبی بعدها به اهرم فشاری تبدیل شود. یک نماینده باید آزادانه عمل کند و به وظایف خود بپردازد اما این طور نباشد که بعد از رای دادن به موضوعی، برایش دردسر ایجاد و اسرارش فاش شود».
به نظر می‌رسد مساله باز هم همان تفاوت جیب شخصی و جیب مردم است. براستی درباره نمایندگانی که حاضرند اطلاعات تمام تراکنش‌های مالی کشور را در اختیار شقی‌ترین دشمنان این ملت قرار دهند، ولی حاضر نیستند اطلاعات مربوط به نظر شخصی خود درباره هر طرح و لایحه مطرح شده در صحن مجلس را در اختیار موکلان خود قرار دهند، چه باید گفت؟! به نظر شما اینها نماینده‌اند یا کاسبانی که دست‌شان تنها در جیب مردم و منافع ملی است
۷ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
ILYA محمد راد

خیانت جدید به کشو با تصویب FATF

مردم بدانند که مسئولین در اوضاع بد مملکت نه تنها به فکر حل کردن آن نیستند بلکه در حال بدتر کردن اوضاع اند.

انگار که دستی دستی می خواهند مملکت را به خاک سیاه بنشانند.




آگاه سازی کنید

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
ILYA محمد راد

حال می کنید پوست نمیزارم

بچه ها خیلی وقته گفتم

انشالله که درست بشه برمی گردم

همتون رو دوس دارم

مخصوصا اقای رمانتیک که دلم براش تنگ شده

و دلم تنگ شده برای نظرای خوبتون فعلا عزیزان دل

۴ نظر موافقین ۸ مخالفین ۰
ILYA محمد راد

چالش جدید.

قشنگ ترین مداحی که تا الان شنیدید رو داخل وبلاگتون بگذارید. 

حتما بگید که گذاشتید تا بقیه نظر بدن.

۹ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
ILYA محمد راد

سلام چه خبرا؟

چند وقتی نیستم شما هم خوب ساکتید.

۵ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
ILYA محمد راد

وبلاگ محرمی میشود.


۵ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
ILYA محمد راد

مداحی علمدار تا علم افتاد




۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
ILYA محمد راد

دخترای خوب برای پسرای خوب(6)

قسمت ششم

دخترای خوب برای پسرای خوب


همین که نشستیم علی گفت

_ نمی دونم چه فرقه ای هستن ولی به نظرم تحت حمایتن چنین مجلسی رو به هیچ عنوان نمیشه تو قم برگذار کرد

علی حرفش تموم نشده بود که یه زن قد بلند با لباس های نمیه برهنه ظاهر شد و با ناز ادا گفت

_ خیلی خوش آمدید قدم رنجه کردید. به باب قسم نمی دانستم میاید وگرنه تدارکات را بیشتر می کردم.

علی که ریلکس جواب داد.

_ قرار نیست که هربار بگم شما باید خودتون آماده باشد. بگو سن رو خلوت کنن می خوام حرف بزنم سریع.

زن بدبخت به تته پته افتاد

_ چچ چچشم همین الان میگم.

و به سمت سن دویید.

بالای سن که رسید گفت.

_ حضار محترم و عزیزانم امشب مهمان داریم چه مهمانی. جناشین باب در منطقه جناب آقای داودی. به احترام ایشان بایستید.

شاید تعجب کنید چطوری مارو اشتباه گرفتن این بدبختا برای این که لو نرن هیچ عکسی هیچ وقت از خودشون نمی گیرن به همین خاطر مارو اشتباه گرفت و ریش و قیافه علی که سنش رو بیش از حد زیاد نشون میداد یکی از عوامل این اشتباه بود.

علی از جاش بلند شد و رفت روی سن، میکروفن رو جلوی دهنش گرف و

_ عهم عهم  صدا هست. خب بس... ( نزدیک بود بگه بسم الله الرحمن الرحیم ) فکر می کردم بهتر از اینا باشید من امشب بدون کارت وارد شدم نگهبان احمقی که برای اینجا گذاشتید خیلی راحت من رو راه داد داخل بدون این که از کارت یا رمز شب بخواد. جالبه که اول کسی که باید منو می دید شما بوید خانوووم که مسولیت این تجمع با شماست. ولی در عوض گارسونتون منو ملاقات می کنن و به شما گذارش میدن. این نشانه ضعفه (با حالت داد) باید بگم گند زدید با این کارتون. مراسمه که شما گرفتید.

با حرفای علی همه میخ کوب شده بودن یه یه پیام برام اومد از طرف علی. ( مسلح و آماده باشید)

ما سه نفر معمولا با خودمون شکر و چاقو حمل میکنیم برای روز مبادا و امروز روز مبادا بود. به محمدم گفتم که آماده بشه. یه نگاه به علی انداختم دیدم دستشو برده پست کمرش.

خانوم. خطاب به سر خدمتکار.

_ الان زنگ زدم به بالا گفتن که جانشین باب تو خونشه و اینی که اینجاس یه نفوزیه سریع بکشیدش پایین.

_ چشم خانوم.

 

داخل جمعیتی که پای سن بودن چند نفر رو دیدم که با کت و شلوار دارن میرن سمت علی سریع شروع به دویدن کردیم.

علی با دیدن من از روی سن پایین اومد و به سمت جمعیت راه افتاد.

قبل از این که یکی از اونا بخواد کلتشو به سمت علی نشونه بگیره پریدم و چاقمو تا آخر داخل گردنش فشار دادم.طوری که صدای پاره شدن رگ هاشو شنیدن.

صدای تیراندازی و جیغ کل سالن رو گرفت. جمعیت دیوانه وار به این سمت و اون سمت می دویید و علی هم بین جمعیت. کت و شلواری های بی شرف حتی به خودشون هم رحم نمی کردن و برای گرفتن علی از کشتن کسایی که توی تیرسشون بود ابایی نداشتن

کلتشو برداشتم و شروع  به شلیک کردن به سمت نگهبانا شدم طوری که هر هفت نفرشون  بی خیال علی شدن و قصد کشتن منو کردن. با تمام سرعت حرکت کردم و با یه شیرجه بندمو پشت یه میز جا دادم. صدایی تیراندازی از تق تق به صدای رگبار تبدیل شده بود. یعنی مرگ رو با تمام امعا و احشام حس می کردم. نمی شد قدم از قدم برداشت که صدا قطع شد از پشت میز آروم بیرون اومدم دیدم که بله  علی و محمد رو گرفتن و اسلحه روی سر این دوتاس، نگاهم به پشت سر خودم افتاد دیدم خانوم اسلحش رو سر منه. یعنی چاره ای جز تسلیم شدن باقی مونده.


ادامه دارد.......


نویسنده: محمد مهدی محمدی راد


منتشر شده: در وبلاگ konjj.blog.ir


۴ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
ILYA محمد راد

دخترای خوب برای پسرای خوب(5)

قسمت پنجم

دخترای خوب برای پسرای خوب 


منو محمد سریع خودمنو بع علی رسوندیم، به علی گفتم علی چکار کردی. علیم جواب داد.

_ کاری که باید می کردم، بدویید تا کسی نیومده باید ببریمش اونور.

بدن بیهوش راننده رو در حالی که از سرش خون میرفت کشون کشون بردیم و  تو یکی از بنبست های فرعی (همین کوچه هایی که عرضش یه متره و تهش بن بسته) انداختیم. سریع محمد چنتا تیکه کارتون جور کرد و روش انداخت که کسی بدنشو نبینه. علیم شروع کرد به گشتن لباساش به جز پول و سویچ ماشینش یه کارد هم برداشت گفت.

_اینا به درد می خورن.

با سرعت تمام رفتیم سمت ماشین و پارکش کردیم. بعد از اون زفتیم تو خونه ای که اونا رفتن به محض ورود یه مرد هیکلی سیه چرده جلمون رو گرفت و با صدای خیلی کلفتش گفت.

_ رمز شب

علی که از پایین به بالا نگاهش می کرد ابرو هاشو تو هم برد و

_ کارت به جایی رسیده که از منم رمز شب می خوای نفله آره

احترام حالیت نی نه

میری کنار یا بدم بچه ها جیگرتو در بیارن.

آقا هیچی دیگه همین که گفت بچه ها جیگرتو در بیارن منم گردنمو چپ و راست کردم که تق تق صدا داد تا خف قضیه بیشتر بشه

مرد هیکلی یهو مثل این که پشماش بریز گفت

_ ببخشید آقا شرمنده به جا نیوردم به ما گفته بودن که شما میاید.

و از سر راهمون کنار رفت. از پلهایی که به یک زیر زمین ختم میشد قدم گذاشتیم که یکی از همون زنای ماشین جلومون پرید و گفت.

_ شما کامران رو ندیدید؟

علی با همون قیافش گفت

_ باید می دیدم

اون زن دون دون رفت سمت نگهبان هیکی از اونم همین سوال رو کرد و بازم جوابی نگرفت.

راهمون رو ادامه دادیم ترسم بیشتر شد که الانه بدن بی هوش کامران رو پیدا کنن. وقتی به پایین پله ها رسیدیم سال بزرگی رو دیدیم که زن و مرد مشغول عیش و نوش بودند و همه نیمه عریان.

ستاییمون برگشتیم و راهمون رو کج کردیم.

گفتم

_ علی اینجا کجاست بیایید  برگردیم

_ نمی دونم زنگ بزن به حاجی بگو بچه ها رو بپاشونه اینجا. یکم که وقت تلف کردیم میزنیم بیرون.

آروم برگشتیم سمت جمعیت همه مشغول بودن و کسی حواسش به ما نبود. یکی از زنایی که به نظر میومد گارسون باشه نزدیک شد در حالی که زنجیر به دست و پاش بسته بودن گفت.

_آقایان چی میل دارید.

علی نه گذاشت نه برداشت گفت

_ویسکی به انداه

منو محمد یه نگاه پر تعجب به هم و یه نگاه به علی

گارسون زنیجری جواب داد

_ چشم تا آماده میشه شما بفرمایید اینجا بشینید.

گارسون.

_رفتم الان سفارش گرفتم

_ خوب چی شده؟

_ طرف ویسکی سفارش داد فکر کنم رئیس باشه

_ قرار نبود امشب بیاد. کدمه نشونم بده باید برم ببینم.

 

چند دیقه نگذشته بود که یه گارسون زنجیری دیگه اومد اما این بار مرد بود. گفت

_ ببخشید قربان ویسکی رو داخل بتری بیارم یا گلاسه

علی دوباره با همون لحن جواب داد

_ مزش به بتریشه با بتری بیار

_ چشم

 

سرگارسون.

باید به خانوم خبر بدم رئیس اومده.


ادامه دارد...


نویسنده: محمد مهدی محمدی راد


منتشر شده: در وبلاگ konjj.blog.ir


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
ILYA محمد راد

دخترای خوب برای پسرای خوب (4)

قسمت چهارم


دخترای خوب برای پسرای خوب

_ مگه نمی دونستید

_ نهههه تا الان به ما نگفته بود عوضی

_ خب بگذریم بعدا برید یه دل سیرر بزنیدش. ما تو موسسه تکاور فرهنگی پرورش میدیم. البته اگر مرد رزم باشید.

 

خلاصه تا اینجای داستان که همش رو دور تند بود و از اینجا به بعد داستان اصلی ما شروع میشه .

 

بعد از ثبت نام تو موسسه شروع کردیم به آموزش دیدن

واقعا از همه لحاظ پیشرفت کردیم خیلی خوبه اونم فقط تو شیش ماه.

یه جورایی از همه هم سن هامون جلو افتاده بودیم انگاری که مارو گذاشته بودن رو دور تند.

 

بعد از هیئت سوار موتور شدیم تا بریم بیرون یه دورییییییییی بزنیم . تو حدودای ساعت یک بود یه شب گرم تابستونی وسط یه شهر کویری

من و محمد رو یه موتور بودیم و علی روی یه موتور دیگه برای خودمون خوش و بش می کردیم که یهو یه پراید سفید هاشبک با صدایی آهنگش گوشمونو کر کرد. همین که ماشین از کنارمون رد شدم تو یه لحظه چکش کردم. یه پراید 111 با شما پلاک 99 مال تهرانه عروسک خرس پشت شیشش و یه دونه لکه از تصادف روی گلگیر عقب سمت راست. راننده ماشین یه پسر جون بود و چهارتا دختر یا زن همراهشون بودن که وضع بدی داشتم و تو شب شهادت امام صادق (ع) داشتن میرقصیدن.

همین که از بغل دستمون رد شدن محمد داد زد

_ هووووووووووووووو شهادتههههه

و در جوابش راننده ماشین هنجرشو تا جایی که می تونست باز کرد.

_ بووووووووووق نگو

حرف خیلی نا جوری زد، همین حرفش باعث شد که من و بچه ها بیفیم دنبالش تو همین وادیا علی گفت.

_ حواستون باشه زیاد بشون نزدیک نشید که بفهمن ما دنبالشونیم می خوام بدونم اینا از کدوم قوماشن.

تعقیب ما شروع شد، چنتا خیابون دنبالش رفتیم تا این که پیچید توی یه گوچه که ما به اون منظقه میگیم زندآباد. سر کوچه از موتور پیاده شدیم. تا بهتر ببینیم چه خبره. علی آروم سرشو برد نزدیک لبه دیوار سر کوچه طوری که تا ته کوچه رو بتونه ببینه. همون ماشین بود با اون عرسک خرس پشت شیشه. داشتن پیاده می شدن. چهارتا دختر رفتن داخل یه خونه و راننده شروع کرد به پارک کردن ماشین، صداشون اصلا واضح نمیومد ولی معلوم بود که خبراییه. علی آروم از سر کوچه رفت داخل  سریع پیرهن مشکیو کرد تو شلوارشتا شبیه به لاتا بشه و موهاشو پریشون کرد. یه برگه از تو جیبش در آورد و گرفت دستش، رفت جلو. آروم آروم کنار ماشین وایساد رانند از ماشین پیاده شد. علی با حالت لاتی گفت.

_ داش من شب کوری دارم میشه از رو این برگه آدرس بهم بگی.

همین که رانند سرشو آورد پایین تا کاغذ رو ببینه علی گردنشو گرفت وسرشو محکم کوبید به لبه بالای در ماشین جوری که صدای تااااااااقش تو کوچه پیچید.


ادامه دارد....


نویسنده: محمد مهدی محمدی راد


منتشر شده: در وبلاگ konjj.blog.ir


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
ILYA محمد راد